نیایش عزيزمنیایش عزيزم، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

کتاب آفرینش نیایش

سخنان کودکان با خدا

خدای عزيز! به جای اينکه بگذاری مردم بميرند و مجبور باشی آدمای جديد بيافرينی، چرا کسانی را که هستند، حفظ نمی‌کنی؟ امی خدای عزيز! شايد هابيل و قابيل اگر هر کدام يک اتاق جداگانه داشتند همديگر را نمی‌کشتند، در مورد من و برادرم که مؤثر بوده. لاری خدای عزيز! اگر يکشنبه، مرا توی کليسا تماشا کنی، کفش‌های جديدم رو بهت نشون ميدم. ميگی خدای عزيز! شرط می‌بندم خيلی برايت سخت است که همه آدم‌های روی زمين رو دوست داشته باشی. فقط چهار نفر عضو خانواده من هستند ولی من هرگز نمی‌توانم همچين کاری کنم. نان خدای عزيز! در مدرسه به ما گفته‌اند که تو چکار می‌کنی، اگر تو بری تعطيلات، چه کسی کارهايت را انجام می‌دهد...
18 تير 1390

قلب زنان ، جهان را میچرخاند!

  از هنگامی که خداوند مشغول خلق کردن زن بود. شش روز می گذشت ….   فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد: چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید ؟ خداوند پاسخ داد:دستور کار او را دیده ای ؟ او باید کاملا” قابل شستشو باشد، اما پلاستیکی نباشد. باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند. باید دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود.   قلبی داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند. این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش بفرمایید . خداوند فرمود:نمی شود !! چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این...
18 تير 1390

دوست دارم ... دوستت دارم ... دوستت دارم ...

...تو آخر خوب قصه هائی و یه رویای قشنگ تو یه فرشته نجات توی کابوس وحشت خوابی و یه دست مهربون برای نوازش گلبرگ... تو یک حقیقتی، یک حقیقت بی پایان... تو رقص دلربای ساقه های طلائی گندم تو موسیقی لطیف بادی... تو یه غزل عاشقانه توی رساترین شعر ذهن کودکانه منی... تو مثل قهر بی ریای نسترن، زیبا و جذابی ... تو آشوب دلتنگی غم انگیز دریا برای رسیدن به لحظه غروبی... تو مثل یه مروارید همخونه صدف نگاه منی... تو مثل یه سکوت قشنگ رو دستای پر از نیایش گل های یاسی... تو یک حقیقتی، یک حقیقت باور نکردنی... یک وجود صبور و یک قلب پر از سخاوت... تو شیرین ترین واقعیت زندگی منی... تو با وقارترین و با غرور ترین نقطه شروع بهشتی خنده ...
4 تير 1390